فریادی
چون تیغه چاقو
در تاریکی
فریادی
جلاد همه هیاهو
خشمی در راستا
که بنشاند
تیر کلام را
در جایی که باید
خشمی بی آشتی
خشمی گرسنه
خشمی هار
که عابران سر به راه را
هراسندگانی سنگ به دست گرداند
چابک تر از گریه ای بر دیوار
هشیار تر از دزدی بر بام
و سهمگین ترز از بهمنی بر کوه
بیدار
بیدار
بیدار
بیدارتر از عاشق شب زنده دار
در کوچه
شکارچی
نه شکار
و شکارگاهی
به پهنای فرهنگ
و جست و جویی در بلادروبه تاریخ
تا از هر تفاله ای حتی
شیره ای
و از استغاثه و نفرین و سرود
واژه به وام گرفتن
و آن گاه کمینگاهی
که در کمین کسان
در کمین یک نسل
می شنوی شاعر
برخیزد که الهام بر تو فرود می اید
بشنو که این وحی زمینی است
فریاد گرسنگی قلب
بنویس
اینک شعری گستاخ
شعری مهاجم
شعری دگرگون کننده
شعری چون رستاخیز